۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

حقوق بشر رجوی



شما داوطلبانه به یک گروه مسلح نظامی که برای سرنگونی حکومت با دشمن آب و خاک و میهنتان همدست شده می پیوندید. رنج ها و زخم ها و قوانین قرون وسطایی گروه شامل اطاعت بی چون و چرا از رهبر گروه، مجاز نبودن ارتباط با خانواده و حتا فکر کردن به خانواده را تحمل می کنید و وقتی به هر دلیل نمی خواهید با این جماعت همیشه در صحنه بمانید، به اتهام اینکه مامور نفوذی اطلاعات هستید دستگیر و شکنجه می شوید.

در اوایل پاییز 1373 چندین نامه به مسئول وقت سررشته داری ارتش دست ساز رجوی به نام زهرا توکلی با نام مستعار خواهر نصرت نوشتم که خواهان خروج از سازمام هستم . اواخر در ماه 1373 بود که حسین اصفهانی یکی از شکنجه گران زندان اشرف بود تقریبا ساعت نزدیک 12 شب بود که در اسایشگاهی که خوابیده بودم به سراغم امد و بیدارم کرد و گفت خواهر نصرت کارصدایت کرده و من هم بلند شدم لباس پوشیده به بیرون قلعه 900 که ان زمان مقر استقرار نفرات سررشته داری بود رفتم
. جیپ در جلو یک ساختمانی که دورش دیوار بود و ساختمان از بیرون دیده نمی شد توقف کرد و با زدن چند بوق درب بزرگ ان از پشت توسط نفری به نام مجید عالمیان باز شد . همین که در را باز کردم وارد ساختمان شوم چند نفری بصورت قافلگیرانه ریختند به سرم و شروع کردند از هر طرف با مشت و لگد به زدن همراه با فحشهایی که در هیچ چاله میدانی هیچ لمپنی به زبان نمی اورد اما شکنجه گران رجوی با دست باز موقع زدن بکار میبردند ؛ مشت و لگد بود که به سرو صورتم و با پوتینی که به پا داشتند به پاهایم و پهلویم می زدند که من تقریبا به یک حالت بی حس و بی جان زمین افتادم در این صحنه شکنجه گرانی فرقه مرا شکنجه میکردند حسن عزتی با نام مستعار نریمان ؛ پرویز موسوی سیگاری نیا با نام مستعار فاضل ؛ بهرام جنت سرایی با نام مستعار مختار و مجید عالمیان بودند که در بدو ورودم به ساه چال رجوی بدست شکنجه گران رجوی تا حد مرگ کتک ام زدند .
شکنجه گران فرقه رجوی وقتی دیدند بی حس زمین افتاده کتک زدن را متوقف کردند و شروع کردند به بازرسی جیبهای لباسم که یک بسته سیگار نصفه و یک فندک بود با یک خودکار که انها را هم برداشتند و مختار گفت باید لباسها را دربیارم و لخت شوم ؛ من در حالت نشسته که نایی برای بلند شدن نداشتم لباس ارتشی پوشیده بودم را در آوردم که مختار و نریمان از زمین بلندم کردند وگفنتد رو به دیواربه ایستم که مختار با ددکتور دستی ( وسیله بازرسی فاز یاب) از سر تا پا دوباره با ددکتور چک کرد بعد ان یکدست لباس زندان داد که ان را بپوشم بعد ان مختار مرا به سمت در کوچکی برد که درب اول به صورت نرده بود و درب اصلی فلزی پشت درب نرده ای قرار داشت ؛ مختار در را باز کرد و با زدن یک تی پا از پشت به داخل سلول کوچکی انداخت که کف ان یک موکت نازک بود و یک پتو هم داخل سلول گذاشته بودند. )

محمد رزاقی، عضو اسبق مجاهدین، وبلاگ صدای قربانیان فرقه رجوی.


شما همه امید ها و آرزو هایتان را بر باد رفته می بینید. گروهی که برای مقابله با  نقض حقوق بشر و مقابله با دیکتاتوری به آنان پیوسته بودید، خود ناقض حقوق بشر و شکنجه گر است.

من زهرا سادات میرباقری تا قبل از جدایی عضو شورای رهبری آزمایشی از تشکیلات مجاهدین خلق در پادگان اشرف بودم من طی چند سال اخیر به انجام چند رشته پراتیک جهت جدایی از این تشکیلات اقدام کردم که سرانجام در اخرین طراحی از بیمارستان عراق جدید واقع در درب غربی پادگان اشرف مخفی شده و موفق شدم آزادی ام را بدست بیاورم.
بعد از سه سری جلسات جمعی بیش از ۱۰۰ نفره که برای دادگاهی کردن من تشکیل داده بودند برای بار چهارم در حالیکه در خوابگاه در بستر بیماری بودم حدود چند نفر دست و پای مرا گرفته و به زمین میکشیدند و با ضرب و شتم به سمت جلسه جمعی ۱۵۰نفری که توسط معاون تشکیلات اشرف فائزه محبت کار اداره میشد بردند با هجوم وحشیانه و حرف های رکیک و زشت وی به این ترتیب نفرات را بر علیه من تحریک میشدند و به مدت ۷ ساعت مرا اماج فحش و حرفهای نامناسب و فشار فیزیکی قرار دادند کانون وبلاگ نویسان ایرانی


ﻳﮏ ﺷﮑﻞ ﮐﺘﮏ زدن اﻳﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺎق ﭘﺎﯼ زﻧﺪاﻧﯽ ﻣﺪاوﻣﺄ ﺑﺎ ﭼﮑﻤﻪ ﺳﺮﺑﺎزﯼ ﮐﻪ ﺟﻠﻮش ﺁهﻨﯽ ﺑﻮد ﻟﮕﺪ ﻣﻴﺰدﻧﺪ. ﺷﮑﻨﺠﻪ دﻳﮕﺮﯼ اﻳﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻳﮏ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﻣﻴﺒﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﮔﺮدن زﻧﺪاﻧﯽ واﻳﻨﻬﺎ را روﯼ زﻣﻴﻦ ﻣﻴﭽﺮﺧﺎﻧﺪﻧﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﺮ ﻣﻴﮕﺸﺘﻨﺪ ﺗﻮﯼ ﺳﻠﻮل ﮔﺮدﻧﻬﺎﺷﻮن ﺁﻧﻘﺪر ورم ﮐﺮدﻩ ﺑﻮد ﮐﻪ ﮔﺮدن و ﺳﺮﺷﻮن ﺑﻪ اﻧﺪازﻩ ﻳﮏ ﻣﺘﮑﺎ ﺑﻮد. گزارش دیدبان حقوق بشر در مورد پادگان اشرف (علی قشقاوی)
موضوع نقض حقوق بشر در پادگان اشرف رجوی اصلا قدیمی نیست.

شما در تمام این سالیان به دروغ ها و بازی های رجوی گردن نهاده اید، خودتان را فریب داده اید، با این رویا مشغول بودید که روی تانک به تهران می رسید و مردم برایتان دست می زنند. اما صدام سقط می شود و رهبرتان ...رهبرانتان، یکی سر از فرانسه در می آورد و دیگری ناپدید می شود. استراتژی ها و تحلیل ها یکی یکی غلط از آب در می آیند و همیشه هم شما بعنوان نیروی سطح پایین مقصر هستید.

تیر خلاص هم زمانی زده می شود که شما و دوستانتان توجیه و تهیج می شوید که بروید جلوی سربازان عراقی بخوابید و خود را زیر ماشین های در حال عبور آنان بیندازید تا پادگان اشرف برای رجوی حفظ شود. اما نهایتا قرار می شود به "کمپ موقت آزادی" بروید. وقتی احساس می کنید اینجا آخر خط است و قصد فرار دارید توسط همرزمان آزادیبخش خود! ضرب و شتم می شوید و چاقو می خورید. سایت گروه مجاهدین نامه ای از یکی از کارچاق کن های بدون مرز خود منتشر کرده که ذیلا بخش هایی از آن را مشاهده کنید:

"روز 23 و 24 می دو نفر يکی به خاطر بريدگيهای جدی اما نه با تهديد جانی روی دست چپش، و ديگری روی صورتش در کلينيک کمپ حريه مورد مداوا قرار گرفته بودند. او گفت بريدگی هر دو احتمالاً توسط جسم تيز ايجاد شده بود که اين نسبت به ادعای يکی از قربانيان که گفته بود يک آجر روی دستش افتاده شک ايجاد کرده بود."
سئوال من اینجاست که با وجود همه این گزارش ها و شاهدان عینی، آیا حقوق بشر برای مسعود رجوی ارزشی هم دارد؟ آیا مجاهدین خودشان از جنس نقض کنندگان حقوق بشر و شکنجه گران نیستند؟

هیچ نظری موجود نیست: