یکی از وسایل و اسباب مسعود رجوی برای تحت سلطه نگاه داشتن پیروانش استفاده از ابزار های روانشناسی بوده و هست. مثلا اگر پای صحبت های یکی از این برادران و خواهران رجوی الهی بنشینید درمی یابید که سطح فکری این بنده ی خدا کاملا با شعار آمیخته. شعار هایی که انقدر برایش تکرار شده که گویی همچون کتابی مقدس از بر است.
از یکی از مجاهدین پرسیدم جاذبه ی این سازمان برایت چیست. او پاسخ داد صداقت و فدا. خواستم که توضیح بیتری بدهد و گفت اعضای سازمان به صداقت و فدا پایبندند. دوباره از او خواستم تا این تریمنالوژی های خاص را برایم معنی کند. از نقل کلمه به کلمه ی حرفهایش خودداری می کنم چرا که برای مخاطبینی که با این فرهنگ کلامی که مختص یک گروه بسته است آشنایی ندارند کاملا بیگانه است.
خلاصه ی مطلب اینکه دوست مجاهد ما اعتقاد داشت همه ی اعضای مجاهد با سازمانشان صادق هستند و هر آنچه در درونشان می گذرد را به اطلاع سازمان می رسانند. تا اینجای مطلب برای من، استفاده ی عمیق سازمان از یک روش شناخته شده ی کنترل ذهن است. یعنی وقتی به آدمها القا کنید باید هرچه در ذهن دارند بگویند و بر این کار اصرار بورزید و آنها را تحت فشار قرار دهید ( تا جایی که خود فرد آن را بعنوان یک ارزش تلقی کند) برای کنترل آن فرد تقریبا از هر وسیله ی دیگری بی نیاز می شوید.
در این جا است که بخش دوم شعار درون گروهی مجاهدین معنا می یابد. یعنی سطح صداقت این بندگان خدا انقدر بالا است! که حاضرند صادقانه فدا هم بشوند. مثلا خودسوزی کنند. مثلا از نوع آن عملیات کذایی حماقت جاویدان را مرتکب شوند و یا پا برهنه و تنها به فرمان خدایگانشان به زیر ماشین های در حال حرکت عراقی ها بخوابند.
از برادر مجاهد خواستم که بین واژه های فدا و فنا تفاوت قائل شود. افزودم تفاوت بسیار است میان ستار بهشتی آزادیخواهی که جان بر سر آزادی اندیشه و گفتار می گذارد تا آنکسی که برای مسعود رجوی خود را به فنا می دهد. پاسخ تکراری بود: مزدور، اطلاعاتی، پاسدار...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر